دلنواز ز من خسته جگر بازمایست از جامی غزل 129

دلنواز ز من خسته جگر بازمایست

1 دلنواز ز من خسته جگر بازمایست دیده روشنی از اهل نظر بازمایست

2 با تو از هر غرضم پاک ز همراهی من به غرضهای حریفان دگر بازمایست

3 فتنه ای خاست به پای از تو به هر راهگذر زود بخرام و به هرراهگذر بازمایست

4 دین و دل شد به رهت جان به لب آمده نیز گو روان شو ز رفیقان سفر بازمایست

5 باد در خنده عشرت لب تو با دگران گو نم حسرتم از دیده تر بازمایست

6 ای گرفتارهوس سر غم عشق طلب به گمان هنر از کسب هنر بازمایست

7 جامی از جلوه معشوق خبر پرسی چند طالب نقد عیان شو به خبر بازمایست

عکس نوشته
کامنت
comment