دلبر دلم ببرد و غم حال از جهان ملک خاتون غزل 347

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

دلبر دلم ببرد و غم حال ما نداشت

1 دلبر دلم ببرد و غم حال ما نداشت وز جور شحنه ای چو غمش بر دلم گماشت

2 بگزید دلبری و بپیچید سر ز ما شرم و حیا ز روی من خسته دل نداشت

3 نقّاش روزگار همه صورت رخت گویی درون دیده ی مهجور ما نگاشت

4 در باغ چون رخ تو بگو کی گلی شکفت با قدّ تو کدام سهی سرو سرفراشت

5 نرگس چو دید قد بلندت ز سیم و زر کرد او نثار مقدم وصل تو هرچه داشت

6 بگذشت و حال زار جهان دید و همچنان ما را میان بحر غم و غصّه واگذاشت

7 عشقش برون نمی رودم از دل و دماغ گویی که تخم مهر خود اندر جهان بکاشت

عکس نوشته
کامنت
comment