1 شیرین من آنکه رشک نقش چینی ست کارش ستم و سرکشی و خودبینی است
2 با اینهمه گرمی که منم در کارش میل دل خسته ام سوی شیرینی است
1 به جان بریم ترا سجده تا به سر چه رسد نثار پای تو سرهاست تا به زرچه رسد
2 ترا ز نور جلالت نمی توانم دید به چشم جان به سرت تا به چشم سر چه رسد
1 به وقت صبح نشیند کسی چنین بیکار مخسب ساقی و برخیز جان باده بیار
2 در آب بسته فکن از صراحی آتش تر که زود بگذرد این خاکدان باد وقار