1 ز شیرینکاری من، بیستون آباد میگردد قلم در پنجهٔ من تیشه فرهاد میگردد
2 صبا بفرست، اگر مکتوب و قاصد نیست رسم تو به بوی التفاتی خاطر ما شاد میگردد
3 هوا را گر چنین میپرورد نفس هوش پیشه جهان پروانهٔ ما، آسیای باد میگردد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ای پرتو جمال تو را مظهر آفتاب آیینه دار حسن تو نیک اختر آفتاب
2 اوّل جبین ز خاک رهت غازه می کند چون صبح سر برآورد از خاور آفتاب
1 خواهم درین گلستان، دستوری صبا را تاگرد سر بگردم، آن یار بی وفا را
2 تا خرقه می پذیرد، در رهن باده ساقی ای محتسب صلایی، پیران پارسا را
1 نمی فتد به دل، از محشر اضطراب مرا به زیر سایهٔ تیغ تو، برده خواب مرا
2 لب سؤال مرا مهر بوسه، خاموشی ست چرا نمی دهد آن کنج لب جواب مرا؟
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به