بندم به سینه دمبدم از سیم مژگان تارها از جامی غزل 9

بندم به سینه دمبدم از سیم مژگان تارها

1 بندم به سینه دمبدم از سیم مژگان تارها وز دل بر این قانون ز غم بیرون دهم آزارها

2 تا لعل شکر خای تو شد قیمتی کالای تو درهر سر از سودای تو شوریست در بازارها

3 باشدکه یک گلبرگ تر آید چو رویت در نظر چون باد گردم هر سحر گرد همه گلزارها

4 بی رویت ای رشک سمن گل نیست آنها در چمن دور از تو برق آه من آتش زد اندر خارها

5 با ضعف تن پشت دوتا تا ایستم پیشت به پا در کوی تو نبود مرا پشتی جز از دیوارها

6 پندار زهدم داده خو با کردن از خود گفت و گو می ده که یابد شست و شو نقش همه پندارها

7 جامی چه غم گر خون خورد تا شعر رنگین آورد برخاطرت گر بگذرد روزی بدین گفتارها

عکس نوشته
کامنت
comment