1 حاصل من نیست از شهد سخن جز کام تلخ د دهن من زبان تلخ است چون بادام تلخ
2 گفته اند از نام آتش لب نمی سوزد، ولی تلخ می گردد دهان من، برم چون نام تلخ
3 گرچه آب زندگانی می چکد از لب مرا یک نفس همچون صراحی نیستم بی کام تلخ
4 زان لب شیرین عجب دارم که اینها سر زند قاصد آیا از کجا آورده این پیغام تلخ
5 بوسه ای هم کاشکی می شد نصیب من سلیم بشنوم تا چند از شیرین لبان دشنام تلخ؟