جان بقید تنم از کوی کسی از مشتاق اصفهانی غزل 53

مشتاق اصفهانی

آثار مشتاق اصفهانی

مشتاق اصفهانی

جان بقید تنم از کوی کسی افتاده است

1 جان بقید تنم از کوی کسی افتاده است بلبلی از چمنی در قفسی افتاده است

2 باید افغان ز جفای تو و افغان کز ضعف کار ما خسته دلان با نفسی افتاده است

3 زان بکوی عدمم خوش که جز آن کوی کجاست که نه آنجا بکسی کار کسی افتاده است

4 فصل گل شد چه بمرغی گذرد آه که او بی پروبال بکنج قفسی افتاده است

5 سوز دم رشگ درین بادیه هرجا بینم آتشی جسته و در جان خسی افتاده است

6 محمل ناز که زین‌دشت گذشته است که باز دل بدنبال صدای جرسی افتاده است

7 آمدم سوی تو اکنون نکنم چون فریاد که گذارم بر فیاد رسی افتاده است

8 هر کسم دید بدنبال نگاهت بیخود گفت مستی بقفای عسسی افتاده است

9 نه همین خفته ز بیداد تو در خون مشتاق کشته تیغ تو در خاک بسی افتاده است

عکس نوشته
کامنت
comment