- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جان بقید تنم از کوی کسی افتاده است بلبلی از چمنی در قفسی افتاده است
2 باید افغان ز جفای تو و افغان کز ضعف کار ما خسته دلان با نفسی افتاده است
3 زان بکوی عدمم خوش که جز آن کوی کجاست که نه آنجا بکسی کار کسی افتاده است
4 فصل گل شد چه بمرغی گذرد آه که او بی پروبال بکنج قفسی افتاده است
5 سوز دم رشگ درین بادیه هرجا بینم آتشی جسته و در جان خسی افتاده است
6 محمل ناز که زیندشت گذشته است که باز دل بدنبال صدای جرسی افتاده است
7 آمدم سوی تو اکنون نکنم چون فریاد که گذارم بر فیاد رسی افتاده است
8 هر کسم دید بدنبال نگاهت بیخود گفت مستی بقفای عسسی افتاده است
9 نه همین خفته ز بیداد تو در خون مشتاق کشته تیغ تو در خاک بسی افتاده است