1 دینم (به) محمد و علی هست درست در شوره زمین خارجی هیچ نرست
2 خواهی که ز حوض کوثرت آب دهند رو مذهب «شاه » گیر و آن دین درست
1 تا از لب و چشم تو به عالم خبر افتاد صد صومعه ویران شد و صد خانه برافتاد
2 بر طور دل افتاد شبی پرتو رویت جان مست تجلی شد و از پای درافتاد
1 عقل را سودای گیسوی تو مجنون میکند فکر آن زنجیر پر سودا عجب چون میکند
2 هست ابروی تو آن حرفی که نامش را اله در کلام کبریا قبل از «قلم» «نون» میکند
1 بهشت و حور، بی وصلت، حرام است اهل معنی را کزان وصل تو مقصود است مشتاق تجلی را
2 قیامت گر بیندازی ز قامت سایه طوبی به زیر سایه بنشانند اهل روضه، طوبی را