1 سفالم را می او جام جم کرد درون قطره ام پوشیده یم کرد
2 خرد اندر سرم بتخانه ئی ریخت خلیل عشق دیرم را حرم کرد
1 هر که پیمان با هوالموجود بست گردنش از بند هر معبود رست
2 مؤمن از عشق از مؤمنست عشق را ناممکن ما ممکن است
1 بحرف اندر نگیری لامکانرا درون خود نگر این نکته پیداست
2 به تن جان آنچنان دارد نشیمن که نتوان گفت اینجا نیست آنجاست
1 گل رعنا چو من در مشکلی هست گرفتار طلسم محفلی هست
2 زبان برگ او گویا نکردند ولی در سینهٔ چاکش دلی هست
1 مثل آئینه مشو محو جمال دگران از دل و دیده فرو شوی خیال دگران
2 آتش از ناله مرغان حرم گیر و بسوز آشیانی که نهادی به نهال دگران