بیچاره تن من که ز از مسعود سعد سلمان قصیده 84

مسعود سعد سلمان

آثار مسعود سعد سلمان

مسعود سعد سلمان

بیچاره تن من که ز غم جانش برآمد

1 بیچاره تن من که ز غم جانش برآمد از دست بشد کارش و از پای درآمد

2 هرگز به جهان دید کسی غم چو غم من کز سر شودم تازه چو گویم به سر آمد

3 آن داد مرا گردش گردون که ز سختی من زهر بخوردم به دهانم شکر آمد

4 وان آتش سوزنده مرا گشت که دوزخ در خواب بدیدم به دو چشمم شرر آمد

5 جز بر تن من نیست گذر راه بلا را گویی که بلا را تن من رهگذر آمد

6 با لشکر تیمار حشر خواستم از تن از آب دو چشمم به دو رخ بر حشر آمد

7 جانم بشدی گر نبدی دل که دل من از تیر بلا پیش من اندر سپر آمد

8 هر تیر که گردون به سوی جان من انداخت دل گشت سپر بر دل بیچاره برآمد

9 چون پاره شد از تیر بلا این دل مسکین هر تیر که آمد پس از آن بر جگر آمد

10 بس زود برآمد ز فلک کوکب سعدم چه سود که در وقت فرو شد چو برآمد

11 آن شب که دگر روز مرا عزم سفر بود ناگاه ز اطراف نسیم سحر آمد

12 بوی تبتی مشک و گل زرد همی زد وان ترک من از حجره چو خورشید برآمد

13 زان دیده چون نرگس چون دیده نرگس در دیده تاریک پر آبم سهر آمد

14 یک حلقه کوتاه ز زلفش بکشیدم زان حلقه مر او را به میان بر کمر آمد

15 زان زلفک پرتاب و از آن دیده پر خواب یک آستی و دامن مشک و گهر آمد

16 گفتم که مرا توشه ده از دو لب نوشین کاهنگ سفر کردم و وقت سفر آمد

17 از خط وفا سرمکش و دل مبر از من کاین عشق همه رنج و درد سر آمد

18 گفتا چه کنم من که ازین عشق جهانسوز دل در سر اندوه شد و جان در خطر آمد

19 یک هجر به سر نامده هجری دگر افتاد یک غم سپری ناشده غمی دگر آمد

20 چون ابر ز غم دیده من باران بارید تا شاخ فراق امروز دیگر به بر آمد

عکس نوشته
کامنت
comment