-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 طبیب من ز هجر خود مرارنجور میدارد مرا رنجور کرد از هجر و از خود دور میدارد
2 چو عذری هست در تقصیر طاعت می پرستان را امام شهر گر دارد مرا معذور میدارد
3 به باطن گر ندارد زاهد خلوت نشین عیبی چرا در خرقهٔ خود را این چنین مستور میدارد
4 اگر بینی صفائی در رخ زاهد مرو از ره که صادق نیست صبح کاذب اما نور میدارد
5 سیه روزم ولی هستم پرستار آفتابی را که عالم را منور در شب دی جور میدارد
6 طلب کن نشئه زان ساقی که بیمی چشم خوبان را به قدر هوش ما گه مست و گه مخمور میدارد
7 پس از یک مردمی گر میکنی صد جور پیدرپی همان یک مردمی را محتشم منظور میدارد