دردمندیم و لب لعل تو از جهان ملک خاتون غزل 222

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

دردمندیم و لب لعل تو درمان منست

1 دردمندیم و لب لعل تو درمان منست وآتشی از لب دلجوی تو بر جان منست

2 مشکل آنست که در دست و دلم را در جان حاصلی نیست چو این دل نه به فرمان منست

3 دل و دینم بربود او و رخ از من پوشید بی وفایی چه کنم عادت جانان منست

4 شب همه شب ز خیال تو نمی یارم خفت روز تا شب به سر کوی تو افغان منست

5 زاری ما به فلک رفت و به گوشت نرسید هیچ شک نیست که از بخت پریشان منست

6 جور بیگانه به هر حال توانم بردن مشکل آنست که فریاد ز خویشان منست

7 شد جهان بی سر و سامان و به غورش نرسید چه توان کرد چو این خوی جهانبان منست

عکس نوشته
کامنت
comment