- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نظر ز حال من ناتوان دریغ مدار نظارهٔ رخت از عاشقان دریغ مدار
2 اگر سزای جمال تو نیست دیده رواست خیال روی تو باری ز جان دریغ مدار
3 به پرسش من رنجور اگر نمیآیی عنایتی ز من ناتوان دریغ مدار
4 ز خوان وصل تو چون قانعم به دیداری تو نیز این قدر از میهمان دریغ مدار
5 به من، که گرد درت چون سگان همی گردم نواله گر ندهی، استخوان دریغ مدار
6 چو دوستان را بر تخت وصل بنشانی ز من، که خاک توام، آستان دریغ مدار
7 چو با ندیمان جام شراب نوش کنی نصیب جرعهای از خاکیان دریغ مدار