- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 معطّرست دماغم ز بوی ِ یرلیکش ملازمم به دل و جان ز دور و نزدیکش
2 ز بختِ من نظرِ دولتی قوی باشد که در کنارِ من آید میانِ باریکش
3 از آن دو هندویِ جادو به زیرِ ابرویِ طاق شدند بنده به صد دل مغول و تازیکش
4 بر آستانۀ او آفتاب فخر کند اگر محّلِ یکی باشد از ممالیکش
5 چو شب سیاه کند از سپید کاریِ خویش جهانِ روشن بر من چو زلفِ تاریکش
6 دلِ نزاریِ مسکین چنان مسلّم کرد که هم چو مملکتِ خویش کرده تملیکش