شبم در ماتم هجران دو ابرو در خیال از جامی غزل 310

شبم در ماتم هجران دو ابرو در خیال آمد

1 شبم در ماتم هجران دو ابرو در خیال آمد به سینه هر کجا ناخن زدم شکل هلال آمد

2 پس از مرگ ای همایون زاغ افکن استخوانم را در آن صحرا که روزی بوی آن مشکین غزال آمد

3 روم در سایه دیوار آن خورشید رخ میرم چو خواهد آفتاب عمر را روزی زوال آمد

4 نشان نعل های مرکبش جوید سرشک من بلی سایل همیشه مایل صف نعال آمد

5 نیاید جز به خوناب جگر در بر خدنگ او که باغ سینه و بستان جان را چون نهال آمد

6 ز حشمت شاید ار پایش نیاید بر زمین زینسان که سرهای عزیزان در ره او پایمال آمد

7 به وصف آن دهان تنگ گفت اکثر سخن جامی ازان رو عاشقان تنگدل را حسب حال آمد

عکس نوشته
کامنت
comment