-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نگار من که میان بسته ام به خدمت او هزار شکر که مستظهرم بهمَّت او
2 اگر چه در قدمش همچو سایه بی قدرم ز فرق ما مرواد آفتاب دولت او
3 لبش به دور ازل جرعه ای به ما بخشد نمی رود ز مذاقم هنوز لذت او
4 اگر چه در لبش آب حیات موجود است بسوخت سینه من زآتش محبت او
5 بدین قدم نتوانم که راه او پویم بدین زبان نتوانم شمرد نعمت او
6 کدام سر که توانم فکند در پایش کدام دیده که بینا شود به طلعت او
7 حواله گر بسوی کعبه گر خرابات ست تو دم مزن که برون نیست از مشیَّت او
8 مراد گوشه نشینان نعیم حور و قصور مراد ما همه او هرکسی و نیّت او
9 ز یمن موکبش ابن حسام زنده شود گر اتّفاق گذر افتدش بتربت او