1 طبع من هر چه بسازد بسر خوان سخن قسمت تست اگر بد سازد
2 بنده در هر غزلی کرد ادا قول کمال تا بتصنیف ترا معتقد خود سازد
1 گفتمت سنگدلی آمد ازین نکته گرانت آن هم از سنگدلی بود که گفتیم چنانت
2 گر صبا خوانمت از لطف و گل از غایت خوبی هم از این خسته شود خاطر نازک هم از آنت
1 دل و جان تا رهند از بند بگشا زلف مشکین را به پایت میفتد آخر رها کن یک دو مسکین را
2 ز چندان تیر کز شوخی ز مژگان بر تراشیدی یکی بر جان من افکن چه خواهی کرد چندین را
1 حال درد خود محب هرگز نگوید با طبیب سخت بیدردی بود نالیدن از درد حبیب
2 بوسه بر پای سگ کوی تو خواهم زد شبی تا بشویم لب که بوسیدم به آن دست رقیب