لبم از شعله شوق آبله پر خون زد از جامی غزل 395

لبم از شعله شوق آبله پر خون زد

1 لبم از شعله شوق آبله پر خون زد بهر پابوس تو جان خیمه ز تن بیرون زد

2 هر حبابی که ز خونابه چشمم برخاست دل به بزم غم ازان جام می گلگون زد

3 چون رود نقش خط سبز تو از خاطر ما کین رقم بر ورق ما قلم بی چون زد

4 جوهری را لب و دندان تو آمد به خیال قفل یاقوت چو بر درج در مکنون زد

5 سر ما باد کم از خاک به زیر قدمی که به راه تو ز ما یک دو سه گام افزون زد

6 رگ رگ ما ز تو نالان بود آن کیست بگو که نه در چنگ غمت نعره بدین قانون زد

7 جامی احسنت که در نظم عجم نو کردی آن نوا را که در اشعار عرب مجنون زد

عکس نوشته
کامنت
comment