لبم از خاک پات می گوید از جامی غزل 391

لبم از خاک پات می گوید

1 لبم از خاک پات می گوید تشنه ز آب حیات می گوید

2 هر که محراب ابروان تو دید عجلوا بالصلوة می گوید

3 عقده زلف پیچ پیچ تو را خرد از مشکلات می گوید

4 زایر کعبه را مقیم درت کافر سومنات می گوید

5 زاهد از ورد خویش می نازد صوف از واردات می گوید

6 مست عشق تو ورد و وارد را حیله و ترهات می گوید

7 جامی از ترهات بسته زبان سخن از طره هات می گوید

عکس نوشته
کامنت
comment