1 لب مبند از ناله، می دانم جفا داری سلیم گریه ای سر کن که یار بی وفاداری سلیم
2 با جفای او به غیر از این که سازی چاره نیست گر ز کوی او روی، دیگر کجا داری سلیم
3 از حقیقت نیست ناخشنود رفتن زین چمن گر نداری گل به کف، خاری به پاداری سلیم
4 در طلسم حیرت از سرگشتگی افتاده ای بند بر دل همچو سنگ آسیا داری سلیم
5 بخیه ای بر چاک های سینه ی مجروح زن دست پنداری که چون گل در حنا داری سلیم
6 از برای عافیت بار گرانجانی مکش این زره تا چند در زیر قبا داری سلیم
7 عشق تکلیف تهیدستان به مستی می کند از حرارت میل آب ناشتا داری سلیم
8 سر به زیر بال خود بر، همچو مرغان قفس چند درسر، سایه ی بال هما داری سلیم
9 کی به طوف کعبه و بتخانه قانع می شود در طلب پایی تو چون دست گدا داری سلیم
10 خوش دلی بر صحبت عمر سبکرو بسته ای آشیان در سایه ی مرغ هوا داری سلیم
11 عشق را با فقر در یک پیرهن جا داده ای آتشی پنهان به زیر بوریا داری سلیم
12 نیست بیم از فتنه ی روباه بازان جهان جای تا در سایه ی شیرخدا داری سلیم