- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سوخت جانم تا ز پا افتاد زلفت بر ذقن تشنه را جان سوزد آری چون به چاه افتد رسن
2 دیده تا میم دهان و نون ابروی تو دید نقش آن بستم به دل چون بود هر دو نقش من
3 دلیران را از برون پیرهن باشد خیال زآن میان او را خیالی در درون پیرهن
4 میکند سرو از تولی پیش آن گلپا دراز ای صبا چندانکه پایش بشکنی بروی بزن
5 گر در آرد سر به مهر آن زلف بر رخسار نه چون مسلمان شد بگر زنار بر آتش فکن
6 ما قیریم و گدا دانم ندارد گوش ما چون به زر او را تعلقهاست چون در عدن
7 نیستی و تنگدستی ه باشدت دایم کمال چون نداری دل که داری دست از آن شیرین دهن