- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شد عمرها و شورش عشقم ز سر نرفت بوی گل جنون ز دماغم به در نرفت
2 هر کس به راه شوق تو چون شعله گرم خاست همچون شرار، یک دو قدم بیشتر نرفت
3 گفتم ز ضعف عشق تو دستی به سر زنم چندان که سعی بیش نمودم به سر نرفت
4 آن مرغ عاجزم که مرا در تمام عمر چون زلف او شکستگی از بال و پر نرفت
5 از بس به حرص دامن دنیا گرفته ای چون غنچه رفت مشت تو برباد و زر نرفت
6 راه عدم چو عاقبت کار رفتنی ست آسوده آن کسی که ز پشت پدر نرفت
7 رونق ز کعبه بس که خرابات برده است یک بار هر که رفت در آنجا، دگر نرفت
8 بر من سلیم آنچه ز عشق بتان گذشت بر شمع انجمن ز نسیم سحر نرفت