شد عمرها و شورش عشقم ز سر از سلیم تهرانی غزل 288

سلیم تهرانی

آثار سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

شد عمرها و شورش عشقم ز سر نرفت

1 شد عمرها و شورش عشقم ز سر نرفت بوی گل جنون ز دماغم به در نرفت

2 هر کس به راه شوق تو چون شعله گرم خاست همچون شرار، یک دو قدم بیشتر نرفت

3 گفتم ز ضعف عشق تو دستی به سر زنم چندان که سعی بیش نمودم به سر نرفت

4 آن مرغ عاجزم که مرا در تمام عمر چون زلف او شکستگی از بال و پر نرفت

5 از بس به حرص دامن دنیا گرفته ای چون غنچه رفت مشت تو برباد و زر نرفت

6 راه عدم چو عاقبت کار رفتنی ست آسوده آن کسی که ز پشت پدر نرفت

7 رونق ز کعبه بس که خرابات برده است یک بار هر که رفت در آنجا، دگر نرفت

8 بر من سلیم آنچه ز عشق بتان گذشت بر شمع انجمن ز نسیم سحر نرفت

عکس نوشته
کامنت
comment