1 جان بر تو پاشم از دل چون دلستان مایی دل با تو بازم ای جان کارام جان مایی
2 خون خواره چون جهانی در خورد همچو جانی بر هر صفت که هستی جان و جهان مایی
1 زان دل ز من ای سرو سهی! نستانی خواهی که ز من دل تهی نستانی
2 تا لب ندهی دل ز رهی نستانی اینست سخن تا ندهی نستانی
1 بیا بنشین که دلها بی تو برخاست دمی با ما دل سنگین بکن راست
2 من اندیشم که جان بر تو فشانم مشو از جای کین اندیشه برجاست
1 هر شب که سر به جیب تحیر فرو برم ستر فلک بدرم و از سدره بگذرم
2 اندر بها ز گوهر عالم فزون بود هر در که من ز بحر تفکر بر آورم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به