جانم ز غمت به لب رسیده ست از جامی غزل 94

جانم ز غمت به لب رسیده ست

1 جانم ز غمت به لب رسیده ست روزم ز خطت به شب رسیده ست

2 دل خسته مکن به زخم خارم چون نخل تو را رطب رسیده ست

3 راهیست مرا به گنج مطلوب هر رنج که از طلب رسیده ست

4 گویند ادب مده ادیبم کز عشق مرا ادب رسیده ست

5 در بی سبب از سبب کنم روی چون محنتم از سبب رسیده ست

6 جامی به عجم نثار کرده ست هر نقد کش از عرب رسیده ست

7 در چنگ غمت به گوش جانم صد زمزمه طرب رسیده ست

عکس نوشته
کامنت
comment