جانم به لب رسید ز دست از جهان ملک خاتون غزل 231

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جانم به لب رسید ز دست جفای دوست

1 جانم به لب رسید ز دست جفای دوست عمر عزیز شد به سر اندر وفای دوست

2 گر دوست جان طلب کند از من فداش باد سر چون کشم من ای دل مسکین زرای دوست

3 در قصد جان من اگر او را رضا بود خواهم به جان خویشتن اوّل رضای دوست

4 من دوست خواهم از دو جهان و خیال او خود در جهان بگو چه بود ماورای دوست

5 خواهم زبان خویش چو تیغ و سنان که تا گویم به صبح و شام چو بلبل ثنای دوست

6 گر در بهشت و روضه مرا وعده ای دهند با دوست گر بود همه خواهم برای دوست

7 گر بر دلست جای همه دلبران ولیک باشد میان مردمک دیده جای دوست

8 سلطانی جهان اگرم نیست گو مباش خواهم به خاک کوی که باشم گدای دوست

9 گرچه نکرد یاد من خسته از کرم خالی نشد زبان و دلم از دعای دوست

10 گرچه جفا رو به من ای دل ز مدعی باید که نشنود به جهان ماجرای دوست

عکس نوشته
کامنت
comment