مرا جان سوخت از غم ترا دامن نمیسوزد
1
مرا جان سوخت از غم ترا دامن نمیسوزد
مرا دل خون شد و یک دم دلت بر من نمیسوزد
2
ز آه آتشین من که تابش خرمن مه سوخت
جوی در تو نمیگیرد ترا دامن نمیسوزد
3
عجب حالی گر از دردم تن خارا نمینالد
بود نادر گر از دردم دل آهن نمیسوزد