- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جان من میرقصد از شادی، مگر یار آمدهست میجهد چشمم همانا وقت دیدار آمدهست
2 جان بیمارم به استقبال آمد، تا به لب قوتی از نو مگر، در جان بیمار آمدهست
3 میرود اشکم که بوسد، خاک راهش را به چشم بر لبم، جان نیز پنداری بدین کار آمدهست
4 زان دهان میخواهد از بهر امان، انگشتری جان زار من که زیر لب، به زنهار آمدهست
5 تا بدیدم روی خوبت را، ندیدم روز نیک از فراقت روز برمن، چون شب تار آمدهست
6 بیتو گر می خوردهام، در سینهام خون بسته است بی تو گر گل چیدهام، در دیدهام خار آمدهست
7 گر نسیمی زان طرف، بر من گذاری کرده ست همچو چنگ از هر رگم، صد ناله زار آمدهست
8 روز بر چشمم، سیه گردیده است از غم، چو شب در خیالم، آن زمان کان زلف رخسار، آمدهست
9 گر بلا بسیار شد، سلمان برو، مردانه باش بر سر مردان، بلای عشق بسیار آمدهست