1 پایم چو بسته نیست بجائی روم کزو هر دم نسیم باد بهاری بمن رسد
2 ساکن چرا شوم بمقامی و خطه ئی کز اهل وی مذلت و خواری بمن رسد
3 در بیشه ئی شکار کنم کز فوایدش هر دم هزار صید شکاری بمن رسد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 زهی حیران ز قد و خط و دندان و لب دلبر بباغ و راغ سرو و گل ببحر و کان در و گوهر
2 شود خادم لب و دندان و روی و موی آن مه را گهی یاقوت و گه گوهر گهی کافور و گه عنبر
1 شاد آنک عیش برطرف بوستان کند وین موسم بهار بفصل خزان کند
2 فصل بهار موسم گلها و لاله هاست فصل خزان حقیقت آنرا بیان کند
1 آفرین باد آفرین ای حیدر خنجر گذار کامد از تیغ تو آبی ملک را بر روی کار
2 مدتی بر خویشتن خندید خصمت همچو گل دست تقدیرش نهاد از خنجرت ناگاه خار
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به