1 کارم همه جانسپاری و ترک سر است خوردم همه درد دل و خون جگر است
2 زین تنگدلی و تنگ عیشی که مراست ضعف دل و تنگی نفس صعبتر است
1 به وقت صبح نشیند کسی چنین بیکار مخسب ساقی و برخیز جان باده بیار
2 در آب بسته فکن از صراحی آتش تر که زود بگذرد این خاکدان باد وقار
1 دلی که با غم عشق تو همنشین گردد نه ممکن است که با خوشدلی قرین گردد
2 به تلخ عیشی تن در دهد هر آندل کو به عشوه لب شیرین تو رهین گردد
1 فخر دارد پارس بر کل اقالیم زمین از مکان چون هست کانون وداد و داد و دین
2 خسرو عادل ابوبکر آنکه رای راستان خواندش از راست رائی شهریار راستین