- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هوشم ز سر پریده از ماجرای واگون از دنگدنگ واگون، از هایهای واگون
2 از جالسان واگون راحتتر است صدبار آن کس که جان سپارد در زیر پای واگون
3 زاسرار قبر و محشر، آگه شود به یکبار آن کس که از جهالت، شد مبتلای واگون
4 آدم به روی آدم، حیوان به روی حیوان اینست یک اشارت، از تنگنای واگون
5 سوهان مرگ گویی در استخوان تراشی است چون روی ربل غلطد عرادههای واگون
6 باشد به رنگ و نکهت چون دستگاه سلاخ آن تختهها که نصب است اندر فضای واگون
7 با گاری شکسته، کاز کوهپایه غلطد یکسان بود به واقع سیر و صدای واگون
8 اصحاب را به مقصد، نزدیکتر رساند گر چاروای لنگی باشد به جای واگون
9 با راکبان واگون همره رسد به خانه افتد اگر چلاقی، اندر قفای واگون
10 در پایتخت ایران، این بلعجب که نبود ز آثار علم و عمران، چیزی سوای واگون
11 آنهم به این فضاحت، آنهم به این کثافت از ابتدای واگون، تا انتهای واگون