1 بت من دست پیش رو گرفته به من کج گوشه ابرو گرفته
2 زده تیری به من تنها اثر کرد به فایز جنگ رویا رو گرفته
1 دل و شوق و خیال و مهر هر چار کشانندم همی تا منزل یار
2 تو را این چار فایز دشمنانند از این خصمان به مردی خود نگه دار
1 به زیر زلف مشکین عارض یار نمایان چون قمر اندر شب تار
2 چنان جلوه کند بر چشم، فایز که زاغی برگ گل دارد به منقار
1 نه چشم است آن که چشمانش ندیده ست نه گوش است آن که صوتش ناشنیده ست
2 ز فایز پرس حسنش پای تا سر که شبها رنج بی خوابی کشیده ست