-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آتشین مرغ دلم چون به سخن میآید شمعسان آتشم از دل به دهن میآید
2 من نخواهم که شکایت بنویسم که قلم آتشی دارد و هرشب به سخن میآید
3 از شهیدان خوددار خواسته باشی تو نشان کشته عشق تو دودش ز کفن میآید
4 هرکه در چاه غم عشق چو یوسف افتاد نتوان گفت که عارش ز رسن میآید
5 صحبتش یافته اصحاب ولیکن به لباس بوی رحمٰن سوی احمد ز یمن میآید
6 کرم شب تاب مزن لاف بر ماه تمام کی خسی جلوهکنان سوی چمن میآید
7 قدر نشناخته یاران ز پیمبر غم نیست مژده اکنون که اویسی ز قَرَن میآید
8 شکرستان لبت خال سیاهی بگرفت جای طوطی ز چه مأوای زغن میآید
9 دل در آن حلقه خط مانده و بیرون نرود مور بیچاره برون کی ز لگن میآید
10 آهوان تو دوجین مشک به دنباله کشند این خطا گفت که اینها ز ختن میآید
11 ای بسا داغ که بر خاک گذارد سلمی تا دگرباره سوی ربع و دمن میآید
12 مطلب کار علی را تو ز یاران دگر کار مردان تو نگویی که ز زن میآید
13 روح آشفته چو پرواز کند سوی نجف چون غریبی است که او سوی وطن میآید
14 چون حسین و حسنش هست شفیع عرصات روسیَهْ رفته و با وجه حسن میآید