مرغِ دلم که زلفِ از حکیم نزاری قهستانی غزل 698

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

مرغِ دلم که زلفِ تو باشد نشیمنش

1 مرغِ دلم که زلفِ تو باشد نشیمنش کی آرزو کند هوسِ سینۀ منش

2 هرگز وی التفات به زندانِ تن کند روحی که زیرِ سایۀ طوباست مسکنش

3 خورشید اگر ز گوشۀ برقع کند نگاه زلفت ز رشک تیره شود چشمِ روشنش

4 ور بت پرست رویِ تو بیند به اعتقاد لازم شود چو توبۀ من بت شکستنش

5 روح الامین اگر تنِ او بیند از خیال هم در خیالِ آن چو خیالی شود تنش

6 وصلت که دید چون به خیالت نمی رسد کس تا نمی کند غمِ هجرت چو سوزنش

7 صیدِ کندِ زلفِ تو شد هر کجا دلی ست لطفی بکن به دوش دگربار مفکنش

8 گر ماه در کمندِ تو باشد غریب نیست خورشید نادرست کمندی به گردنش

9 رویت ز بیمِ فتنه که غوغا شود مگر با خلق از آن سبب بنمایی نهفتنش

10 اشکم ز شوقِ حلقۀ گوشت برون جهد از دیده هر زمان و بگیرم به دامنش

11 عکسِ خیالِ تست جگر گوشۀ دلم ز آن بر کنارِ دیده نشانم مُمکَنش

12 نقشِ توام ز دیدۀ ظاهر نمی رود الّا به می که بی خبرم می کند فنش

13 گلشن کند چو می به نزاری رسد ز شوق یادِ تو کلبۀ دلِ تاریک روشنش

عکس نوشته
کامنت
comment