1 دوش ار چه دلم ز درد هجران پر بود اندیشه من درازی شب بفزود
2 سودا زده می شدم و لیکن دم صبح در کار خلاصم ید بیضا بنمود
1 با که گشایم نفس کاهل صفایی نماند؟ در همه روی زمین بسته گشایی نماند
2 بر چمن روزگار پی چه نهم کاندرو؟ نوش نهالی نرست مهر گیایی نماند
1 باز محنت زده دورانم باز در ششدره حرمانم
2 باز در کنج فنا محزونم باز بر خوان بلا مهمانم
1 ای شب خجل ز مویت گل تنگ دل ز رویت کوثر عرق گرفته از شرم خاک کویت
2 ماییم و خشک جانی بر کف نهاده پیشت یا رحمت است رایت یا کشتن آرزویت