1 دلم آشفتگی در کار هرکس دید، میلرزد چو شمع صبح میمیرد، دل خورشید میلرزد
2 گدای عشق خون دل چو در پیمانه میریزد ز موج رشک، می در ساغر جمشید میلرزد
3 شکوهی ناتوانان را به چشم خصم میباشد ز بیم سینهام خنجر چو برگ بید میلرزد
4 ز بوی پیرهن بردن زلیخا آنچنان داغ است که چون برگ گل از هرجا نسیمی دید میلرزد
5 سلیم از وصل او آسایشی حاصل نشد ما را درون سینه دل نوعی که میلرزید، میلرزد