مسکین دلم ز درد تو فریاد از جهان ملک خاتون غزل 640

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

مسکین دلم ز درد تو فریاد می‌کند

1 مسکین دلم ز درد تو فریاد می‌کند از بس که روز هجر تو بیداد می‌کند

2 زین بیش غم مَنِهْ به دلِ خسته‌خاطرم کز غم رقیب بیهده دل شاد می‌کند

3 گر بگذرد قدت چو سهی سرو در چمن صد بنده را ز لطف خود آزاد می‌کند

4 هر دیده‌ای که قدّ دلارای او بدید هرگز نظر به قامت شمشاد می‌کند؟

5 سرو سهی چون قامت و بالای تو بدید برداشت دست‌ها و ز تو داد می‌کند

6 مسکین دلم چو محرم رازی نباشدش هردم حدیث عشق تو با باد می‌کند

7 گوید مرا ز دیده خیالش نمی‌رود آن بی‌وفا ز من نفسی یاد می‌کند

8 آن یار تندخوی جفاجوی بی‌وفا تا کی خلاف وصل به میعاد می‌کند

9 چشمت به غمزه خون جهانی به زجر ریخت مست و خراب و عربده بنیاد می‌کند

عکس نوشته
کامنت
comment