- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلم، شب بر خس و خاشاک کویش تا سحر غلتد چو آن شبنم که درگلزار، برگلهای تر غلتد
2 نه پای رفتن و نی دست دامنگیریش دارم درین بی دست و پایی ها، مگر اشکم به سر غلتد
3 درین بزم آن قدر از خود، ز خودکامی طمع دارم کزین پهلو سپند من، به پهلوی دگر غلتد
4 سرت گردم، مکن منع از تپیدن، نیم بسمل را رسد عاشق به آرامی، چو در خون جگر غلتد