دل من راه دینداران ره میخانه می‌داند از جامی غزل 187

دل من راه دینداران ره میخانه می‌داند

1 دل من راه دینداران ره میخانه می‌داند وز این ره هرکه دور، او را ز دین بیگانه می‌داند

2 هوای گنج دارد چغد و چندین گرد ویرانه ازان گردد که جای گنج در ویرانه می‌داند

3 زبان کرد از زبانه شمع تا عشاق را خواند زبانش را دلی روشن همین پروانه می‌داند

4 به زنجیر جنون خوش آنکه چون دیدی مرا گفتی که ذوق عشق اگر می‌داند این دیوانه می‌داند

5 برون از خانه خود ریز خونم تا نداند کس ثواب اندر مثل گویند راه خانه می‌داند

6 به بزم خود به دست دیگران ده جام و پیمانه که مست لعل تو نی جام و نی پیمانه می‌داند

7 اگر درد دلی داری به همدردان بگو جامی که فارغ حسب حال عاشقان افسانه می‌داند

عکس نوشته
کامنت
comment