1 مسکین دل من که بوته تیر بلاست زنهار مزن ز غم بر او کاین نه رواست
2 تا چند بلا و ستم چرخ کشد آری چه کنم چون همه تقدیر خداست
1 ای ز رویت خیره چشم آفتاب وی به مهر روی تو دلها کباب
2 برقع از روی چو خورشیدت بکش زآنکه بر خور کس نمی بندد نقاب
1 دلبرا تا کی مرا داری ز وصل خود جدا رحمتی کن بر من دلخسته از بهر خدا
2 نیک زارم در غم عشقت به تاریکی هجر از من مسکین پیامی بر به یارم ای صبا
1 نیاری چرا یاد ما ای حبیب نپرسی ز دردم چرا ای طبیب
2 من خسته دل در فراق رخت چه گویم چه دیدم ز جور رقیب