- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلم چو شمع همه عمر میهمان خود است چو قرعه چشم همایم بر استخوان خود است
2 ز نسبت دگری نیست سربلندی ما سر شهید تو چون لاله بر سنان خود است
3 قرینه نیست در آوارگی مرا که مدام مسافرم من و عنقا در آشیان خود است
4 قبول نیست فلک، برگرفته ی او را غبار چون ز زمین خاست، آسمان خود است
5 ز دیگری چه کنی شکوه بی سبب منصور! طناب دار تو از پنبه ی دکان خود است
6 به عشق دم ز علایق مزن، چه نادانی که با اجل همه سوگند او به جان خود است
7 چه غم ز فتنه ی محشر شهید عشق ترا چو شیر مست که در خواب، پاسبان خود است
8 سلیم را که فلک بود در عنان، اکنون دوان به راه تو چون برق در عنان خود است