1 دل من ز بیقراری چو سخن به یار گویم نگذاردم که حال دل بیقرار گویم
2 شنود اگر غم من نه غمین نه شاد گردد به کدام امیدواری غم خود به یار گویم
1 رفتی و دارم ای پسر بی تو دل شکستهای جسمی و جسم لاغری جانی و جان خستهای
2 میشکنی دل کسان ای پسر آه اگر شبی سر زند آه آتشین از دل دلشکستهای
1 به یک نظاره چون داخل شدی در بزم میخواران گرفتی جان ز مستان و ربودی دل ز هشیاران
2 چه حاصل از وفاداری من کان بیوفا دارد وفا با بیوفایان، بیوفائی با وفاداران
1 دل بوی او سحر ز نسیم صبا شنید تا بوی او نسیم صبا از کجا شنید
2 بیگانه گفت اگر سخنی در حقم چه باک این میکشد مرا که ازو آشنا شنید