1 دل من ز بیقراری چو سخن به یار گویم نگذاردم که حال دل بیقرار گویم
2 شنود اگر غم من نه غمین نه شاد گردد به کدام امیدواری غم خود به یار گویم
1 مهر رخسار و مه جبین شدهای آفت دل بلای دین شدهای
2 مهر و مه را شکستهای رونق غیرت آن و رشک این شدهای
1 شکست پیر مغان گر سرم به ساغر می عجب مدار که سرها شکسته بر سر می
2 ستم به ساغر میشد نه بر سر من اگر شکست بر سر من می فروش ساغر می
1 ای غیر بر غم تو درین دیر خراب با یار شب و روز کشم جام شراب
2 از ساغر هجر و جام وصلش شب و روز تو خون جگر خوری و من بادهٔ ناب