- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلم بر آتشِ هجران بسوخت زار اندوه رخم به خونِ جگر کرد لالهزار اندوه
2 ز دست عشوه هنوزم نداده بود خلاص فکند بازم در پایِ انتظار اندوه
3 نه ممکن است که بیپایمردیِ شبِ وصل مرا برون کند از دستِ روزگار اندوه
4 ز دستِ دل چه کنم کارِ من به جان آمد ز بس که دست و دلم میبرد ز کار اندوه
5 اگر فراقم ازین دست پای بردارد برآورد ز دل و جانِ من دمار اندوه
6 به لب برآورد از حقّه بدن جانم به دستِ شعبده هر دم هزار بار اندوه
7 نه بر مشاهده ی طلعتِ تو در حلقم زقوم و زهر کند جامِ خوشگوار اندوه
8 چو از میان تو گویم چراست آن که مرا ز سیلِ چشم چو جیحون کند کنار اندوه
9 نماز شامِ غریبان قیامتی دگرست قیاس کن چه کند در شبانِ تار اندوه
10 مدارِ عشق نباشد نزاریا بر هجر به کامِ دل بسی عاقبت مدار اندوه