دلم بی جمال تو نوری ندارد از جامی غزل 233

دلم بی جمال تو نوری ندارد

1 دلم بی جمال تو نوری ندارد جدا از وصالت سروری ندارد

2 ببین لاله را با همه باد در سر که پیش تو چندان غروری ندارد

3 به می زان دهم نقد هستی که هر کس نشد غایب از خود حضوری ندارد

4 تجلی طلب موسی توست جانم که جز کوه اندوه طوری ندارد

5 به تلخی به سر می برد عمر شیرین ز شیرین لبت هرکه شوری ندارد

6 ز رشک تو بستان چنان ماتمی شد که گل گرچه سوریست سوری ندارد

7 ز خود نال جامی نه از خوبرویان کسی بر تو در عشق زوری ندارد

عکس نوشته
کامنت
comment