دلم چون چشم سرمستش از جهان ملک خاتون غزل 240

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

دلم چون چشم سرمستش کنون در عین خمّاریست

1 دلم چون چشم سرمستش کنون در عین خمّاریست نشسته در غم رویش جهان در کوی غمخواریست

2 به وصلم وعده ای دادی که از صبرت ندارم کام اگر صبری کنم جانا ز تو از روی ناچاریست

3 ز جانت بنده ام جانا گرانجانی نمی ارزم در آن حضرت چو می دانم که نوعی از سبکباریست

4 به خوابت هم نمی بینم که یابد خاطرم تسکین که هر شب تا سحر چشمم ز غم در عین بیماریست

5 دلم دزدید چشم تو به زنّار دو زلفت بست پریشان می کند ما را چو در بند سیه کاریست

6 به وصلت کی رسم جانا ولیکن این قدر دانم که در هجرانت خون دل ز دیده بر رخم جاریست

عکس نوشته
کامنت
comment