1 دل من حالت پروانه دارد ز آتش سوختن پروا ندارد
2 دل فایز چو مرغ پر شکسته به هر جا کو فتد پر، وا ندارد
1 هر آن کس عاشق است از دور پیداست لبش خشک و دو چشمش مست و شیداست
2 بود فایز مثال روزه داران اگر تیرش زنی خونش نه پیداست
1 برفت آن یار و از ما مهر برداشت خیالش هم مرا آسوده نگذاشت
2 به فایز آنچه کرده آن جفاجو نه باور کرد دل، نه عقل پنداشت
1 مرا خلد برین دی بودیم جا کنونم دوزخ است امروز ماوا
2 نمانده دی نماند فایز امروز خدا داند چه باشد حال فردا