- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلم، از بیکسی مینالد و، کس نیست دمسازش؛ چو مرغی کو جدا افتاده باشد از همآوازش!
2 همانا، نامهٔ قتل مرا آورده از کویی که خون میریزد از بال کبوتر وقت پروازش
3 بر آن در شب ز غوغای سگان بودم به این خوشدل که در بزمش چو غیری خنده زد نشنیدم آوازش
4 به ظاهر از لبش خوردم فریب خنده، زین غافل که پنهان خون مردم میخورد چشم فسونسازش