-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل ز من برده ای و می دانی آشکار است این نه پنهانی
2 به دل برده نیستی خرسند باز در بند بردن جانی
3 ملک ما خود دلی و جانی بود این ببردی و در پی آنی
4 ندهم جان به رایگان به کفت که به دل می خورم پشیمانی
5 کار دل خود گذشت لیکن جان گر دهی بوسه بوکه بستانی
6 خواندیم دی ولی نه از پی آن که مرا نزد خویش بنشانی
7 خواندیم دی ولی نه از پی آن که مرا نزد خویش بنشانی
8 بعد عمری نه این امیدم بود که چنین خوش عنایتم خوانی
9 گر سگ خویش داده ای لقبم چون سگان از درم چرا رانی
10 غارت خانه دلم کردی که نه در شهر کافرستانی
11 رو که ایمان به کیشت آوردم کآفت عقل و دین و ایمانی
12 با چنین اعتقاد و دین که توراست کافرم کافر ار مسلمانی
13 دل ویران من چو مسکن تست لیک رسم است گنج و ویرانی
14 غم تو بی تو چون توانم خورد من و حالی بدین پریشانی
15 به خداکت سپاس ها دارم گر ازین زندگیم برهانی
16 ناتوانم مدار رنجه مرا رنجه شو گه گهی که بتوانی