- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلم فارغ ز قید کفر و دین است که مقصودم برون از آن و این است
2 جدا تا ماندهام از آستانش تو گویی گریهام در آستین است
3 دو عالم را به یک نظاره دادیم که سودای نظربازان چنین است
4 بلای جانن من بالا بلندی است که بر بالش جای آفرین است
5 غزالی در کمند آورده بختم که چین زلف او آشوب چین است
6 نگاری جستهام زیبا و زیرک زهی صورت که با معنی قرین است
7 به لعل او فروشم خاتمی را که اسم اعظمش نقش نگین است
8 تماشا کن رخش را تا بدانی که خورشید از چه خاکسترنشین است
9 کس کان لعل و عارض دید گفتا زهی کوثر که در خلدبرین است
10 کمان ابرو بتی دارم فروغی که از هر سو بتان را در کمین است