1 دلم از رهگذر فقر، حکایت نکند حکم شاه است که درویش شکایت نکند
2 توبه ام خضر ره کعبه ی مقصود نشد آه اگر پیر خرابات هدایت نکند
3 ای دل از شکوه ی او این همه خاموشی چیست دیگر آن لطف که می کرد، نهایت نکند
4 از ادب پیش لبت غنچه دهن نگشاید پسته خود کیست که این شیوه رعایت نکند
5 التماسی که ازو در دل من هست این است که چو دشنام دهد، نام رعایت نکند
6 شمع راضی ست که در دست صبا کشته شود بهتر آن است که فانوس حمایت نکند
7 دل به یک بوسه ز لعل تو تسلی نشود قطره، کار چمن تشنه کفایت نکند
8 خوشتر از کوه ندیدم، به جهان غمازی که بجز آنچه شنیده ست، روایت نکند
9 گله ی دوست به دشمن نتوان کرد سلیم کس بر شحنه ز فرزند شکایت نکند