دلم چون داستان غم فرو ریخت از جامی غزل 213

دلم چون داستان غم فرو ریخت

1 دلم چون داستان غم فرو ریخت سرشک از دیده پر نم فرو ریخت

2 صبا آن زلف پر خم را برافشاند دل صد بیدل از هر خم فرو ریخت

3 ز دردم هر که دم زد شرح آن را سرشک لعل من در دم فرو ریخت

4 دل چاکم کزو پیکانت افتاد چو ریشی دان کزو مرهم فرو ریخت

5 ملایک را چه سود از حسن طاعت چو فیض عشق بر آدم فرو ریخت

6 ز محرومان نیابی ذوق آن درد که بر جان و دل محرم فرو ریخت

7 اساس عشق محکم باد جامی اگر بنیاد زهد از هم فرو ریخت

عکس نوشته
کامنت
comment